نظر فرزدق :
هنگاميكه امام حسين ( ع ) بسوی كوفه ميرفت در منزل " صفاح " با
فرزدق شاعر ملاقات فرمود و اوضاع كوفه را از وی پرسيد . او جواب
داد : " قلوب الناس معك و سيوفهم مع بنیاميه ( 1 ) دلهای مردم با
شماست ولی شمشيرهای آنان با بنی اميه " .
توضيح گفتار فرزدق اينست كه : افكار عمومی و احساسات ملی با حكومت
شما موافق است و اگر مردم آزاد باشند از صميم قلب بكمك شما برميخيزند
ولی حكومت بنی اميه نيروهای مردم را با اجبار در جهت منافع خود بحركت
در میآورد و بر ضد شما بر ميانگيزد .
اين تفسير برای گفتار فرزدق صحيح نيست .
فرزدق نمیخواهد بگويد : مردم منافق هستند و با اينكه بشما اظهار علاقه
میكنند باختيار خود بكمك بنی اميه برميخيزند زيرا چگونه ممكن است روح و
دل مردمی با امام باشد و باختيار خود بر ضد آنحضرت قيام كنند ؟ ! ، بلكه
منظور فرزدق اينست كه نيروهای ملی از ته دل و از روی حقيقت بشما ايمان
و علاقه دارند و اگر سر نيزه حكومت بگذارد با كمال اشتياق بكمك شما قيام
میكنند ، ولی قدرت حكومت است كه نيروهای مردم را بنفع خود استخدام
میكند .
كدام سر نيزه در كوفه بود ؟ نيروی يزيد در كوفه از خارج نيامده بود .
صفحه 43 :
در اين هنگام بود كه امام احساس مسئوليت بيشتری كرد و برخود لازم
دانست كه برای زنده كردن اسلام اقدام كند و با تشكيل حكومت
نيرومندی وضع موجود را تغيير دهد و اسلام و مسلمانان را از چنگال استبداد
سياه برهاند .
اينكه امام مطمئن شد به مردم كوفه ، نظر صحيحی نيست .
صفحات 44 و 45 :
و روی جريان طبيعی ، ظن قوی ميرفت كه اگر امام حسين ( ع ) در مركز
عراق مستقر شود علاوه بر نيروهای داو طلب كوفه ، مردم عدالتخواه حجاز و
يمن و خراسان و آذربايجان و ساير استانهائی كه از حكومت بنی اميه رنجيده
و طعم حكومت امير المؤمنين ( ع ) را چشيده بودند بی درنگ به طرفداری
امام برخيزند و برای تقويت حكومت حسينی از هيچگونه كمكی دريغ ننمايند .
پس چرا غالبا امام را منع میكردند و هيچ سياستمداری حركت امام را
تصويب نمی كرد ؟ معلوم میشود با اين منطقی كه مؤلف پيش گرفته ، حركت
امام قابل توجيه نبوده و منطق ديگری در كار بوده است . آن منطق ، دستور
خصوصی نيست بلكه منطق شهدا و فداكاران است .
صفحات : 51 و 52 :
از آنچه گذشت معلوم شد آنوقت كه حسين بن علی ( ع ) تصميم گرفت بكوفه
برود و تشكيل حكومت بدهد قدرت آنحضرت از نظر نيروهای نظامی موجود و
آمادهای كه در كوفه و بصره در اختيار داشت ( كه بيش از صد هزار بود )
از قدرت يزيد كمتر نبود . و از نظر نيروهائی كه در شرف تكوين بود
خيلی قویتر از يزيد بود و از نظر لياقت شخصی و محبوبيت ملی هم كه با
پسر معاويه قابل مقايسه نبود .
پس ما حق داريم بگوئيم : قدرت نظامی امام حسين ( ع ) بيش از يزيد
بود .
به عقيده مؤلف ، امام حسين هنگام حركت میتوانسته است روی نيروی كوفه
حساب كند .
صفحه 52 :
و از سوی ديگر قدرت نظامی بحد كافی موجود است و عوامل پيروزی نظامی
امام فراهم شده
آنچه توجيه مؤلف را ضعيف میكند همين نكته است كه قدرت نظامی كه
منطقا بشود رويش حساب كرد موجود بوده يا نبوده است ؟ و آيا شرايط قبول
مسؤوليت ، وجود داشته يا نداشته است ؟
صفحات 54 و 55 :
از آنچه گفتيم روشن شد كه اقدام حسين بن علی ( ع ) در مورد تسخير عراق
و تشكيل حكومت شبيه است به اقدام پدرش امير المؤمنين ( ع ) در مورد
قبول خلافت و تشكيل حكومت ، و اقدام جدش رسول خدا ( ص ) در فتح مكه و
تسخير جزيرش العرب ، و اقدام امام حسين ( ع ) را نبايد از اقدام جدش
پيغمبر ( ص ) و پدرش علی ( ع ) جدا كرد و يك عمل استثنائی بحساب آورد
به نظر نمیرسد كه از جهت شرايط ، بشود اينها را از هم قياس گرفت .
صفحات 56 و 57 :
از اين دعوت صريحی كه امام از مردم بصره میكند تا برای برگرداندن
خلافت اسلامی به اهل بيت پيغمبر با آنحضرت همكاری كنند و سنت رسول خدا
را زنده گردانند بخوبی روشن میشود اميد و امكان اين معنی بوده است كه
امام در اين مبارزه پيروز گردد و با تشكيل حكومت نيرومندی اسلام پايمال
شده را نجات دهند و سنت فراموش شده پيغمبر را زنده گرداند .
البته كسی مدعی نيست كه اميد و امكان ، صد در صد منتفی بوده است ،
ولی اين برای مؤلف كافی نيست . مؤلف مدعی است كه شرايط به طوری مساعد
بوده كه لااقل صدی پنجاه امكان موفقيت بوده است ، و اين ، با اين دليل
اثبات نمی شود .
صفحه 58 :
از اين سخن امام كه ميفرمايد : " « فان نزل القضاء بما نحب فنحمد
الله علی نعمائه » . اگر قضای خدا به دلخواه ما نازل شد خدا را بر اين
نعمت شكر میكنيم " بخوبی روشن میشود كه آنچه در درجه اول مطلوب
آنحضرت بوده تشكيل حكومت و نجات دادن اسلام بوده و اين اميد وجود داشته
است كه امام با پشتيبانی ارتش كوفه در آن شهر مستقر شود و حكومت
مستقلی تشكيل بدهد و سنت پيغمبر را زنده كند .
اين مطلب جای شك و ترديد نيست . هيچكس مدعی
نيست كه امام نمی خواسته و مايل نبوده حكومت اسلامی تشكيل دهد و يا در
اين راه فعاليت نمی كرده است . سخن در اين است كه اولا اميد و احتمال ،
به قدری نبوده كه برای كسی كه [ از نظر مؤلف ] حفظ جانش را از هر چيز
ديگر برای خودش و يا برای اسلام لازمتر میداند كافی باشد كه جانش را در
خطر قرار دهد . ثانيا فرضا اين امكان و احتمال صد در صد منتفی بود آيا
امام قيام و اقدام نمی كرد ؟ !
صفحه 59 :
سراسر اين نامه امام ( 1 ) ، نشاط و خرسندی است ، خرسندی از اينكه
رؤسای كوفه اتفاق كردهاند كه حكومت مستقلی به زعامت آنحضرت تشكيل
بدهند و خلافت اسلامی را به اهل بيت پيغمبر ( ص ) برگردانند .
اين هم امر بديهی است . كسی مدعی نيست كه چنين احتمالی در كار نبوده
و يا امام از تحقق اين آرزو خرسند نمیشده است .
صفحه 60 :
بديهی است نوشتن اينطور نامه وقتی عاقلانه است كه امكان پيروزی در بين
باشد .
مسلما امكان ولو به صورت احتمال ضعيف در كار بوده است .
صفحات 61 و 62 :
از اين سخنان امام معلوم میشود آنحضرت بدينمنظور بسوی كوفه
حركت كرده است كه با پشتيبانی نيروهائی كه نماينده وی مسلم بن عقيل
آماده كرده بود بفرياد مردم ستمديده برسد و از آن نيروها آتشی برافروزد و
ريشه استبداد سياه را بسوزاند و كاخ ظلم و ستم را ويران سازد و بر
ويرانههای حكومت عدالت كش بنیاميه حكومتی صد در صد اسلامی و عدالت
گستر تأسيس نمايد و نقشه فرزند پيغمبر ( ص ) اين بوده است كه قدرت را
با قدرت جواب بگويد و كلوخ انداز را با سنگ پاداش بدهد . از اين
سخنان آتشين حسين بن علی ( ع ) روشن میشود كه شرائط پيروزی آنحضرت بر
دشمن موجود بوده .
بدون شك دعوت مردم كوفه و استصراخ آنها يكی از عوامل نهضت است و
وظيفه خاص ايجاب میكرده است . ولی اين ، دليل نمی شود كه وضع مردم
كوفه طوری بوده كه برای كسی كه در درجه اول طبق نظر مؤلف برای جان خودش
بايد میانديشيد ، بشود روی آنها حساب كرد . همچنانكه گفتيم ، از اين
ادله ، اين مطلب استفاده نمی شود .
صفحات 62 و 63 :
در اينجا توجه به اين نكته لازم است كه ابن عباس پس از آنكه طبق گفته
اكثر مورخان در سال 40 هجری در زمان اميرالمؤمنين ( ع ) از بصره بمكه
رفت ( 1 ) ديگر بعراق برنگشت و از آن زمان تا سال 60 هجری كه سال قيام
امام حسين ( ع ) است نتوانست از اوضاع عراق عموما و كوفه خصوصا از
نزديك آگاه گردد . و از سال 40 هجری كه ابن عباس از بصره
بمكه رفت تا سال 60 هجری بيست سال گذشته بود و در اين مدت طولانی اوضاع
اجتماعی عراق كاملا دگرگون شده و نسل جديدی روی كار آمده بود و اين نسل
جديد اكثريت مردم را تشكيل میدادند .
ولی عملا ثابت شد كه نظر ابن عباس درست بوده است ، و امام فرمود :
« لله در ابن عباس ينظر من ستر رقيق » .
[ ترجمه : آفرين خدا بر ابن عباس كه ( حوادث آينده ) را از پشت
پردهای نازك میبيند ] .
صفحه 64 :
بدون هيچگونه تعصبی بايد گفت : چون اطلاعات ابن عباس از اوضاع كوفه
ناچيز بوده و اطلاعات مسلم دقيقتر و واقع بينانهتر بوده است طبعا نظر
مسلم بن عقيل با ارزشتر و بصلاح نزديكتر بوده است .
عجيب است ! همه سخن معترضان اين است كه چرا مسلم اينگونه ارزيابی
كرد ؟
صفحه 65 :
روی اين حساب بايد گفت : همه كسانی كه از روی دلسوزی ، حسين بن علی (
ع ) را از سفر كوفه بر حذر میداشتند بعلت بی اطلاعی از اسرار نظامی امام
و وجود ارتش داوطلب آنحضرت بوده است كه چنين اظهار نظری میكردهاند .
همه ايراد معترضين اين است كه چنين ارتشی نبوده است
صفحه 66 :
ولی بايد دانست كه پيش بينی و ارزيابی اوضاع سياسی يك مطلب است ،
و پيش آمدن حوادث پشت پرده مطلبی ديگر .
مؤلف میخواهد بگويد كه وضعی كه پيش آمد ، غير مترقب و غير قابل پيش
بينی بود و پيش بينيهای امثال فرزدق و ابن عباس رميه من غير رام و تيری
بود كه به غلط بر هدف خورد .
صفحات 67 و 68 :
آيا در اينجا ( 1 ) میتوان گفت : پيش بينی رسول خدا ( ص ) درباره
غلبه بر دشمن دقيق نبوده و پيش بينی " عبدالله بن ابی " رئيس منافقان
دقيقتر بوده است ؟ ! البته نه . بلكه پيش بينی و ارزيابی پيغمبر خدا (
ص ) كاملا دقيق و صحيح بوده و دليلش همان موفقيتی است كه در آغاز كار
نصيب مسلمانان شد ، ولی حادثه پشت پرده يعنی مخالفت تير اندازان با
دستور آنحضرت و خالی كردن موضع خود سبب شكست مسلمانان و ضربت خوردن
رسول خدا ( ص ) شد و اين حادثه پشت پرده چيزی بود كه از نظر مجاری عادی
و طبيعی پيش بينی نمیشد و رسول اكرم ( ص ) راهی برای جلوگيری از آن
نداشت .
امام حسين ( ع ) نيز اوضاع عراق بلكه حجاز و ساير اقطار اسلامی را بطور
دقيق بررسی و ارزيابی فرمود و بيش از چهار ماه ( از سوم شعبان تا هشتم
ذی الحجة ) مشغول مطالعه اوضاع سياسی بود و با كمال احتياط همه
جوانب كارها را ملاحظه نمود ، و پس از بررسی دقيق معلوم شد از نظر
جريانات عادی و طبيعی امكان پيروزی نظامی هست اما ابن عباس چون در عمق
جريانهای سياسی كه بر امام میگذشت وارد نبود با سفر آن حضرت بكوفه
مخالف بود .
اين مقايسه صحيح نيست . در احد مسلمين آماده مبارزه و فداكاری بودند و
نيرو به قدر كافی داشتند ، فقط يك اشتباه كه جماعت تيراندازان مرتكب
شدند سبب شكست شد . اما در كوفه طبق اظهارات فرزدق و ديگران كه قلوبهم
معك و سيوفهم عليك آمادگی نبوده است . صرفا احساساتی به نفع امام بوده
است نه آمادگی برای فداكاری .
صفحه 68 :
پس چنانكه در جنگ احد مخالفت تيراندازان را با دستور پيغمبر خدا (
ص ) كه از حوادث پشت پرده بود نبايد در حريم ارزيابی رسول خدا ( ص )
و پيش بينی پيروزی اردوی اسلام داخل كرد . همينطور حوادث پشت پرده كوفه
را كه باعث تسلط عبيدالله زياد شد نبايد در حريم ارزيابی امام حسين ( ع
) از اوضاع سياسی عراق داخل كرد زيرا اينگونه حوادث پشت پرده از نظر
جريانهای عادی قابل پيش بينی نيست .
مؤلف مدعی است كه امام واقعا وضع عراق را از نظر حكومت ارزيابی كرد
و مساعد ديد و اتفاقا غلط از آب درآمد .
ممكنست كسی بپرسد : اگر امام حسين ( ع ) قصد تشكيل حكومت داشت پس
چه امتيازی بر عبدالله زبير داشت كه او هم برای تشكيل حكومت
مبارزه ميكرد ؟
نظير اين ، باز هم میتوان سؤال كرد : رسول خدا ( ص ) كه در جنگ احد
برای غلبه بر نيروهای مشركان ميجنگيد چه امتيازی بر ابوسفيان داشت كه او
هم برای پيروزی بر رقيب میجنگيد ؟
جواب : مردان خدا در مبارزاتی كه میكنند سه امتياز بر مردان هوی و
دنيا دارند .
اين سؤال و جواب ، بيهوده و غير لازم و از محل بحث خارج است .
صفحه 70 :
اين سؤال بذهن هر صاحب نظری میآيد كه :
پس اين ارتش داوطلب و نيرومند امام حسين ( ع ) چه شد كه بكمك
آنحضرت نيامد و حكومت يزيد را در هم نكوبيد ؟ !
نظير اين سؤال درباره اميرالمؤمنين ( ع ) هم پيش میآيد كه : ارتش
نيرومند آنحضرت در جنگ صفين چه شد كه به امام كمك نكرد و معاويه را در
هم نكوبيد ؟ !
به نظر صحيح نيست .
صفحه 71 :
ارتش نيرومند و داوطلب امام حسين ( ع ) هم پس از دگرگون شدن اوضاع
عراق و بسته شدن راهها ديگر نتوانست با آنحضرت رابطه برقرار كند ، و
پس از آنكه نظاميان مسلح عبيدالله زياد به رياست " حر بن يزيد " برای
جلب امام آمدند و او را زير نظر گرفتند فرماندهی ارتش ملی كوفه
از آنحضرت سلب شد و در چنين شرائطی پيروزی نظامی برای امام ممكن نبود .
اينها جز مردم كوفه نبودند و مردم ديگر همه از اين قماش بودند . چرا
عبيدالله با چند نفر آمد و كوفه را قبضه كرد و مسلم مستقر در كوفه و مسلط
بر كوفه را مغلوب ساخت ؟
صفحات 71 و 75 :
بنابر اين علت اصلی اينكه پيروزی نظامی برای امير المؤمنين ( ع ) در
صفين و برای امام حسين ( ع ) در قيام خود ميسر نشد اين بود كه رابطه مقام
فرماندهی با ارتش قطع شد با اين تفاوت كه در جنگ صفين پرده آهنين نفاق
و اختلاف رابطه فرماندهی امير المؤمنين ( ع ) را با ارتش خود قطع كرد ،
و در حادثه قيام امام حسين ( ع ) دگرگونی اوضاع كوفه و مسلط شدن عبيدالله
زياد و بسته شدن راهها ، رابطه امام را با ارتش آنحضرت قطع نمود .
همكاران كثير بن شهاب نيز سخنرانيهائی شبيه سخنرانی وی ايراد كردند و
اين سخنرانيها كه از بالای بام قصر ايراد میشد تأثير زيادی در روحيه
طرفداران مسلم كرد
و همين ، دليل عدم آمادگی مردم كوفه بوده است كه صرفا احساساتی به نفع
امام داشتهاند . و آيا اگر در ميان اصحاب احد و يا اصحاب امير المؤمنين
در صفين چنين تبليغاتی میشد و مورد تهديد قرار میگرفتند ، متفرق میشدند ؟
اصحاب احد را يك لغزش نظامی ، و اصحاب علی ( ع ) را جهالت مقدس
مابی شكست داد نه تهديد
مردمی كه با تهديد متفرق میشوند ، از اول آمادگی جهاد و انقلاب ندارند .
صفحه 83 :
اختلاف و انحطاط مردم كوفه بيشتر از دو قبيله اوس و خزرج مدينه نبود ،
و با آماده شدن شرائطی كه نام برديم تشكيل حكومت و تغيير وضع محيط با
نيروی مردم كوفه از هر جهت ممكن بود .
آيا مقايسه مردم كوفه با مردم اوس و خزرج صحيح است ؟
صفحه 85 :
در چنين شرائط مساعدی بود كه امام حسين ( ع ) تصميم گرفت با حمايت
نيروهای عدالتخواه كوفه تشكيل حكومت بدهد و در سايه قدرت حكومت
اصلاحات خود را شروع نمايد ، و در اين زمان اكثريت مردم كوفه از ته دل
خواهان حكومت حسينی بودند نه از روی نفاق .
خواننده كتاب چنين نتيجه میگيرد كه اگر هدف تنها همان است كه مؤلف
میگويد ، و اگر مردم كوفه و آمادگی آنها همان بوده كه مؤلف میگويد ، و
نقشه هم همان است كه او میگويد ، پس نقص در تاكتيك و رهبری بوده است
. و دفاعهای مؤلف هم قوی نيست .
. . . " مختار بن ابیعبيده " با كمك همين مردم كوفه حكومتی تشكيل
داد و بر قسمت وسيعی از كشور اسلامی مسلط شد . و بی شك علاقه و اخلاص
مردم كوفه نسبت به امام حسين ( ع ) صدها برابر بيش از علاقه آنان به
سليمان بن صرد و مختار بود بلكه اطاعت مردم كوفه از سليمان بن صرد و
مختار نيز بخاطر عشق و علاقه به امام حسين ( ع ) بود :
بلكه شهادت امام بود كه مردم كوفه را بيدار و علاقهمند و مصمم كرد ، نه
اينكه آنها بعد از شهادت و قبل از شهادت يكسان بودند .
صفحه 86 :
3 - اقليت منافق و خدعه كار از قبيل عمرو بن حجاج ( 1 ) . و در هر
نهضتی عدهای منافق وجود دارد ، چنانكه در اصحاب رسول خدا ( ص ) و امير
المؤمنين ( ع ) وجود داشت . و ملامت و توبيخ امام حسين ( ع ) در روز
عاشوراء ، طبعا متوجه اين اقليت خواهد بود نه آن اكثريت با اخلاص زيرا
آن اكثريت با اخلاص مورد علاقه امام بودند و از اينرو آنحضرت نامه تشكر
و تشويقی از بين راه برای آنان نوشت چنانكه در صفحه 59 گذشت .
صحيح نيست .
صفحه 89 :
بديهی است اگر حكومت نيرومند اسلامی چنانكه دلخواه امام حسين ( ع )
بود تشكيل میشد چون زعامت كشور بدست سبط پيغمبر ( ص ) ميافتاد و طبعا
بعد از او خاندان رسالت بودند كه كشور عظيم اسلامی را رهبری میكردند يك
وحدت سياسی نيرومند و ثمر بخشی بوجود میآمد
و در اينصورت كاملا طبيعی بود كه پس از گذشتن نيم قرن يا كمتر ، سراسر
جهان اسلام تابع اهل بيت عصمت میشدند ، و اين همان حقيقت تشيع است ،
آنگاه اين شكاف را و اختلاف زيانبار كه منشأ اصلی آن سقيفه بود از ميان
برداشته میشد و ديگر دو گروه متضاد بنام شيعه و سنی وجود نداشت و از اين
راه اينهمه ضربه باسلام وارد نمیگشت . و در حقيقت ، امام حسين ( ع )
زيانهائی را كه حكومتهای سابق خصوصا حكومت ضد اسلام پسر ابی سفيان در طول
پنجاه سال بر اسلام وارد ساختند جبران میفرمود .
پس بايد گفت : بوجود آمدن يك وحدت سياسی و از بين رفتن اختلافات
مسلكی و مذهبی كه ريشه آنها اختلاف در حكومت و خلافت بود از آثار
ثمربخش و پرارزش حكومت حسينی بود .
جنبه ايدآليستی زيادی دارد .
از مجموع بررسيهائی كه تا اينجا شد روشن گشت كه امام حسين ( ع ) پس
از آنكه از بيعت يزيد امتناع كرد و بمكه هجرت فرمود در مكه به بررسی
دقيق از اوضاع سياسی پرداخت و بررسیهای عميق امام با گزارش اطمينان
بخش مسلم بن عقيل پايان يافت و معلوم شد ارتش داوطلب امام درك كوفه
و بصره بيش از صد هزار است .
ارتش صد هزار نفری !
صفحه 90 :
. . . آنگاه كه امام حسين ( ع ) مسلم بن عقيل را برای تحقيقات محلی
بكوفه فرستاد بوی دستور داد كه اگر مردم كوفه آمادگی ندارند فورا بمكه
مراجعت كن . بنابر اين اگر مسلم بمكه مراجعت میكرد و میگفت : مردم
كوفه آمادگی ندارند امام بسوی كوفه حركت نمیفرمود .
اگر " مسلم " گزارش منفی میداد ، امام به كوفه نمی رفت . ( چه
میكرد ؟ جوابش از طرف مؤلف روشن نيست )
صفحه 109 :
ممكنست كسی با ديدن اين نقل گمان كند امام حسين ( ع ) از مكه بقصد
كشته شدن بسوی كوفه حركت فرموده است ولی بايد دانست " سفيان بن وكيع
" كه اين قصه را نقل كرده از سنیهای متهم بدروغگوئی است ، و در اينجا
يك دروغ واضحی بامام نسبت داده است زيرا او میگويد : امام فرمود : بجز
فرزندم علی بن الحسين ( ع ) كسی از ياران من باقی نمیماند در حاليكه غير
از علی بن الحسين ( ع ) عدهای از ياران امام كه در زير نام ميبريم باقی
ماندند .
ياران غير از همراهان است .
صفحات 109 و 110 :
علاوه بر اين ، معنای اين سخن چيست كه نسبت بامام میدهد كه : " اگر
اجر من ضايع نمیشد با دشمنان میجنگيدم ؟ ! " آيا اگر امام به كمك
فرشتهها دشمنان را بكشد و اسلام را زنده كند اجرش ضايع میشود ؟ !
مقصود اين است كه فرشتهها به فرمان من بكشند
چنانكه میبينيد اهل سنت اين قصه زشت و زننده را بعنوان كرامت برای
امام نقل كرده و حيا نكردهاند .
بايد گفت اين شخص . [ يعنی سفيان بن وكيع ] .
صفحه 111 :
و باعث تعجب است كه سيد بزرگوار مرحوم ابن طاووس رضوان الله عليه
همين داستان را در لهوف ( ص 54 ) آورده است بدون اينكه بنقطه ضعف آن
اشارهای بكند .
چرا آن جملات شديد ، اينجا آرام میشود ؟
صفحه 125 :
" ابن طاووس رحمه الله میگويد : من از كتاب " اصل " احمد بن حسين
بن عمر بن يزيد ثقه ( كه بر پشت آن نوشته است : كتاب مال محمد بن داود
قمی است ) بسندی كه در آن كتابست از امام صادق ( ع ) نقل میكنم كه گفت
. . .
ظاهرا صيغه روايت ، مجهول است و مقصود اين است كه برای من كسی از
اين كتاب نقل كرده است . و اگر غير اين باشد ، مسند و مشخص است و
ايراد مؤلف وارد نيست .
صفحه 126 :
بديهی است نقل ابیمخنف نيز مثل نقل لهوف مرسل است چون ناقل اصلی
قضيه مجهول است ، در اينصورت مرسل ابی مخنف با مرسل لهوف معارضه
میكند و هر دو از اعتبار ساقط میشوند و مثل اينست كه نه
ابومخنف در اين باره چيزی نقل كرده و نه لهوف ، و نتيجه چنين میشود كه
نقل لهوف منهای نقل ابیمخنف مساوی است با هيچ :
هيچ = نقل ابیمخنف نقل لهوف
اينجا جای به علاوه است نه جای منها .
. . . « عن زرارش عن ابیجعفر ( ع ) قال : كتب الحسين بن علی من مكه
الی محمد بن علی : بسم الله الرحمن الرحيم ، من الحسين بن علی الی محمد
بن علی و من قبله من بنیهاشم ، اما بعد ، فان من لحق بی استشهد و من لم
يلحق لم يدرك الفتح و السلام » " .
يعنی " اين نامهای است از حسين بن علی به محمد بن علی ( ابنحنفيه ) و
بنی هاشم كه با او هستند : كسيكه بمن ملحق شود در معرض شهادت خواهد بود
، و كسيكه بمن ملحق نشود بفتح و پيروزی نخواهد رسيد والسلام " .
اين خود نشان میدهد كه امام [ شهادت خويش را ] میدانسته و بلكه حتی
جای شهادت را هم میدانسته . بلكه شهيد میشود نه در معرض شهادت خواهد
بود .
صفحه 129 :
و اگر كسی بگويد : كشته شدن در راه دين مطلوب خداست جوابش اينست كه
كشته شدن مطلوب خدا نيست بلكه دفاع و حمايت از دين مطلوب خداست كه
گاهی به كشته شدن ميانجامد ، پس آنچه مطلوبست و خدا خواسته ، دفاع از
دين است نه كشته شدن .
همين ، جواب نويسنده است . بدون شك مقصود اين
نيست كه مقتوليت امام از آن جهت كه مقتوليت است مطلوب است پس
ديگران توسل به اين مطلوب جويند . مطلوب اصلی حمايت از دين است كه
مستلزم صرف مال و وقت و جان است . به همان دليل كه صرف مال در راه
جهاد فی سبيل الله ، مطلوب است با اينكه اتلاف مال نامطلوب است ،
صرف جان هم در موردی كه لازمه جهاد است چنين است . در نهج البلاغه است
كه وقتی كه رسول خدا خبر شهادت مولی را به او داد فرمود : صبرت در
آنوقت چگونه است ؟ جواب [ داد ] اين [ از ] مواطن شكر است نه صبر .
اين شكر جز بر شهادت است ؟ ! همه آرزوی شهادتها از اين قبيل است . "
و ارزقنی قتلا فی سبيلك " در دعا هست .
صفحات 131 و 132 :
پس معنی ندارد رسول خدا ( ص ) به امام حسين ( ع ) دستور بدهد كه برو
خود را به كشتن بده چون خدا خواسته است ترا كشته ببيند بلكه اگر رسول
خدا ( ص ) بخواهد دستوری بامام حسين ( ع ) بدهد بايد بفرمايد : بيرون
برو برای حمايت اسلام چون خدا خواسته است ترا حامی و مدافع اسلام ببيند ،
و اين هم دستور جديدی لازم ندارد زيرا حمايت از اسلام بر هر مسلمانی واجب
است . و بدينجهت وقتيكه شرائط پيروزی نظامی برای امام حسين ( ع ) فراهم
شد برای نجات دادن اسلام از راه تشكيل حكومت ، با تصميمی قاطع بسوی كوفه
حركت فرمود و به سخنان اين و آن گوش نداد .
خيلی عجيب است ! معنی جمله اين است : برو قيام خونين كن كه خدا چنين
قيامی را دوست میدارد
دستور جديد نيست ، مورد خاص و مصداق خاص است . چرا شرايط پيروزی حتما
فراهم باشد ؟
صفحه 133 :
مورخان مينويسند : امام حسين ( ع ) روز ترويه 8 ذی الحجة ، احرام حج
بست تا مثل حجاج ديگر بعرفات برود ، ولی ناگهان احساس خطر كرد و از
رفتن بعرفات و اعمال حج منصرف شد و عمرهای بجا آورد و از احرام بيرون
آمد و بسوی كوفه حركت فرمود تا بدست عمال يزيد گرفتار نشود .
باوری نيست كه امام در چند ساعت تصميم بگيرد و خودش و همراهانش در
ظرف چند ساعت راهی مسافرت شوند .
صفحات 133 و 134 :
نتيجه بحث اين شد كه حديث " « اخرج فان الله قد شاء ان يراك قتيلا »
" نه سند معتبری دارد و نه معنای صحيح و قابل قبولی .
در معنايش از نظر جمله « ان الله قد شاء » . . . اشكالی نيست .
اشكالی اگر هست در سند و ساير مضامين است .
صفحه 135 :
ولی آيا كشتن حسين بن علی ( ع ) چگونه ممكن است باعث ترويج دين و
پيشرفت اسلام شود ؟ اين مشكلی است كه هنوز برای ما حل نشده . آيا وجود
امام حسين ( ع ) مانع پيشرفت نيروهای اسلام بود كه با كشتن
آنحضرت اسلام ترويج شد ؟ و آيا با كشتن امام ، مسلمانان بيشتر توانستند
در جبهههای شرق و غرب پيشروی كنند ؟ آيا با كشتن فرزند پيغمبر ( ص )
احكام اسلام بيشتر جاری شد و مقررات دين بيشتر گسترش پيدا كرد ؟
نويسنده مغالطه میكند .
صفحات 140 و 141 :
. . . و احرام حج هم بست تا بعرفات برود ولی چون احساس خطر كرد از
اعمال حج منصرف شد و عمرهای بجا آورد و از احرام بيرون آمد و بسوی كوفه
حركت فرمود .
قبلا گفتيم كه ممكن نيست يعنی بسيار بعيد است كه تصميم كوفه ، تنها در
اين روز و با اين سرعت گرفته شود ، مگر آنكه بگوييم امام تصميم داشته و
آماده بوده بعد از عمل حج به كوفه برود و چند روز جلو انداخته است .
صفحه 141 :
نتيجه سخن اينكه اگر فرض كنيم كه همه اين خطبه ( 1 ) در يكجا ايراد
شده است در اينصورت چون جمله : " « فانی راحل مصبحا » ، من میخواهم
صبح حركت كنم " در اين خطبه هست بايد گفت : امام اين خطبه را در مكه
ايراد نفرموده است ، زيرا امام در مكه قصد نداشت كه صبح روز هشتم ذی
الحجة حركت كند بلكه حركت آنحضرت از مكه بدون قصد قبلی و بطور ناگهانی
از روی اضطرار انجام شده است .
بسيار بسيار مستبعد است
صفحه 142 :
يكی از علمای نجف نوشته است كه اين خطبه را آنحضرت در بين راه ايراد
فرموده . اگر اين نقل قابل اعتماد باشد ممكن است اين خطبه را امام در
راه ، پس از رسيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل در يكی از منازل كه میخواسته
است شب آنجا بماند و صبح حركت كند ايراد فرموده باشد .
فرض خوبی است ولی آيا مدركی دارد يا نه ؟
صفحات 142 و 143 :
حالا فرض میكنيم امام اين خطبه را از اول تا آخر در مكه قبل از حركت
بكوفه ايراد فرموده باشد ، در اينجا لازم است اوضاع و احوال و محيطی كه
اين خطبه در آن انشاء شده در نظر گرفته شود تا درك صحيح معنای خطبه ميسر
گردد :
مطالعات چند ماهه امام حسين ( ع ) و بررسیهای دقيقی كه از ميزان قدرت
حكومت از يكطرف و قدرت نظامی خود از طرف ديگر فرمود چنين نتيجه میداد
كه : عواملی پيروزی فراهم شده و اگر كوفه در اين شرائط مساعد تسخير شود و
حكومت حسينی تشكيل گردد میتوان اسلام را در پناه قدرت حكومت نجات داد
و سنت پيغمبر ( ص ) را زنده كرد .
ولی از طرف ديگر معلوم است كه عمال حكومت بيكار ننشسته و مراقب
اوضاع هستند ، و از اينرو امكان برخورد نظامی هست . بنابر اين بايد
افرادی كه در اين مبارزه وارد هستند با قاطعيت و جديت كامل آماده
هرگونه فداكاری و جانبازی باشند ، و قبل از همه ، رهبر قيام بايد برای
فداكاری آمادگی داشته باشد
در چنين شرائطی امام حسين ( ع ) از فداكاری و جانبازی سخن میگويد و به
ياران خود بيدار باش ميزند .
اين توجيه با لحن قاطع خطبه سازگار نيست .
صفحه 154 :
حقيقت اينست كه امير المؤمنين ( ع ) وقتی كه عازم پيكار با معاويه
میشود تمام نيروی خود را بكار ميبرد كه معاويه را از زمين بردارد ، و هر
چه فعاليت میكند فقط برای همين منظور است و هرگز برای كشته شدن بيرون
نميرود و برای شهيد گشتن فعاليت نمیكند .
سخن در فعاليت برای كشته شدن نيست .
صفحه 156 :
از آنچه گفتيم روشن شد كه امام حسين ( ع ) از آنوقت كه تصميم گرفت
بكوفه برود هر چه فعاليت كرده است در درجه اول بمنظور مقاومت و تشكيل
حكومت صد در صد اسلامی و زنده كردن سنت پيغمبر بوده و هيچگاه برای كشته
شدن فعاليت نكرده و بدين منظور حركت نفرموده است .
خيلی عجيب است !
صفحه 157 :
ولی بعضی افراد چون در زمان بعد از وقوع حادثه كربلا زندگی میكنند بطور
نا خودآگاه فكرشان از اول متوجه شهادت امام میشود و فقط آن سخنانی را كه
درباره شهادت آنحضرت است مورد توجه قرار
میدهند ، و ديگر بسخنانی كه امام حسين ( ع ) درباره تشكيل حكومت اسلامی و
تغيير حكومت ظلم و سوزاندن ريشه استبداد و فرياد رسی عدالتخواهان
ستمديده فرموده توجه نمیكنند .
آيا قيام تا سر حد مرگ ، يكی از علل اينها نيست ؟
صفحه 158 :
در اينجا يوسف صديق نمیخواهد بفرمايد : زندان مطلوب من است و برای
آن فعاليت میكنم چون زندان برای هر كسی سخت و رنج آور است ، بلكه
میخواهد برای نشان دادن زشتی بی عفتی ، بين زندان رفتن با آنهمه سختی كه
دارد و بين آلوده شدن به گناه بی عفتی مقايسه كند تا با اين مقايسه ،
زشتی بی عفتی را بصورتی هر چه نامطلوبتر نشان بدهد .
همين ، جواب مؤلف است .
صفحه 160
با سيری ببرند !
هوچيگری است .
صفحه 161 :
يا اگر صبح عاشوراء عمر بن سعد توبه میكرد و خود و نيروهای خود را در
اختيار امام میگذاشت كه كوفه را تسخير كند و عبيدالله زياد را نابود
گرداند و با قدرت ارتش خويش حكومت يزيد را بكوبد ، بر اساس اين تصور
بايد آنحضرت از عمر بن سعد تقاضا كند كه توبه خود را بشكند و نيروهايش
را در اختيار امام نگذارد بلكه فرمان قتل فرزند پيغمبر ( ص ) را صادر
كند ، و اگر عمر بن سعد اين تقاضا را نمی پذيرفت و توبه خود را نمی
شكست و فرمان كشتن امام را صادر نمی كرد برنامه آنحضرت اجرا نمیشد و
بايد حسين بن علی ( ع ) بدون اينكه برنامهاش اجرا شده باشد بمدينه
برگردد و اگر كسی پرسيد چرا برگشتيد ؟ بفرمايد : نقشه من اين بود كه عمال
حكومت مرا بكشند ولی چون آنان راضی نشدند مرا بكشند و خانواده ام را
اسير كنند بمدينه برگشتم !
هوچيگری است .
صفحات 171 و 172 :
پس از تأمل كامل در مدارك تاريخی چنين معلوم میشود كه قيام امام با
تهاجم دستگاه حكومت شروع شده و در چهار مرحله مختلف انجام يافته است
- از وقتی كه آنحضرت از مدينه بمكه هجرت فرمود تا وقتی كه به تصميم
ماندن در مكه باقی بود .
2 - از وقتيكه تصميم گرفت بكوفه برود تا وقتيكه با حر بن يزيد رياحی
برخورد كرد .
3 - از برخورد با حر بن يزيد تا شروع جنگ .
4 - مرحله جنگ .
به عقيده مؤلف ، تنها در مرحله دوم ، قيام امام ابتدائی بوده است .
صفحه 174 :
آيا ممكن است شخصيت متفكری مانند پسر علی بن ابیطالب با اين معانی
توجهی نكند و با نداشتن تجهيزات جنگی و قدرت نظامی كامل دست بقيام
ابتدائی و حساب نشده بزند ؟ ! با اينكه نتيجه انقلاب ابتدائی با نداشتن
قدرت كامل جز تشنج و بر هم زدن نظم اجتماع و سرانجام جز شكست تلخ چيزی
نخواهد بود .
چرا حساب نشده ؟ !
كدام نظم ؟ ! نظمی كه ناشی از ظلم و استبداد و بستن نفسها در سينههاست
؟ !
صفحه 175 :
تجربه نشان داده است كه شخصيتهای بزرگ دينی هميشه پناهگاه محرومان و
مظلومان بوده و توانستهاند با تدابير عاقلانه خود تا حدود زيادی از
انحرافات دستگاه حكومت جلوگيری نمايند چنانكه علی ( ع ) در
زمان خلفا خصوصا خليفه دوم توانست در بسياری از موارد از خطاهای سياسی و
قضائی سازمان حكومت جلوگيری كند . ولی اگر شخصيتهای برجسته و محبوب با
نداشتن نيروی كامل فقط با تكای و جبهه ملی و محبوبيت در افكار عمومی
دست بانقلاب ابتدائی بزنند بغير از اينكه حكومت موجود را برانگيزند كه
برای تثبيت موقعيت خود افكار زنده را بكوبد و برای نابود كردن مخالفان
خود دست بهرگونه جنايتی بزنند نتيجه ديگری نخواهد داشت .
و روی همين حساب روشن و قطعی است كه اميرالمؤمنين ( ع ) در خطبه "
شقشقيه " فرموده است :
" « و طفقت ارتأی بين ان اصول بيد جذاء او اصبر علی طخية عمياء » "
" يعنی ( پس از آنكه ديگران زمام حكومت را بدست گرفتند ) با خود
انديشيدم كه آيا با نداشتن قدرت كافی با دستگاه حكومت بمبارزه مسلحانه
برخيزم يا اينكه آرام بنشينم :
اگر چنين حسابی روشن و قطعی است پس معنی " و طفقت ارتأی " چه
میشود ؟ معلوم میشود در برخی شرائط بايد " اصول بيد جذاء " باشد .
بلكه شروع كردم به تفكر وزير و بالا كردن مطلب .
صفحه 176 :
آيا ممكن است امام حسين ( ع ) برخلاف روش پدرش بدون اينكه دستگاه
حكومت مزاحم آنحضرت گردد با نداشتن نيروی نظامی كافی دست بانقلاب
ابتدائی بزند ؟ !
صفحه 180 :
اما نمیتواند برخلاف عقيده خود و برخلاف واقع ، حكومت تحميلی يزيد را
قانونی اعلام كند و در حاليكه قدرت بر دفاع دارد تسليم بی قيد و شرط وی
شود .
چه قدرتی ؟ !
صفحه 187 :
. . . چون راه تغيير ظلم منحصر بود به تشكيل حكومت مقتدری كه ريشه ظلم
را بسوزاند . . .
هرگز منحصر نبود . [ بلكه قيام تا سر حد شهادت نيز ريشه ظلم را
میسوزاند ] .
صفحه 189 :
در اين سخنرانی سليمان بن صرد ، يك جمله هست كه ماهيت حركت امام را
در مرحله اول روشن میكند و آن جمله اينست :
" و هذا الحسين بن علی قد خالفه و صار الی مكه هاربا من طواغيت ال
ابی سفيان " . يعنی " اين حسين بن علی است كه با بيعت يزيد مخالفت
كرده و برای رهائی از خطر گردنكشان آل ابیسفيان بمكه پناهنده شده است "
.
در اين عبارت نيامده كه از بيعت امتناع كرده بلكه میگويد مخالفت
كرده ، يعنی انكار و تمرد كرده است
سليمان بن صرد كه در آن زمان زندگی میكرده و از اوضاع و احوال سياسی
بخوبی اطلاع داشته است حركت امام حسين ( ع ) را از مدينه بمكه بعنوان
يك حركت دفاعی در مقابل تهاجم حكومت يزيد تشخيص داده و اين دليل
بسيار روشنی است كه حركت امام در مرحله اول قبل از هر چيز دفاع و
مقاومت اجتناب ناپذيری بوده است در مقابل تهاجم حكومت .
به هيچ وجه دليل نيست ، بلكه جمله بالا دليل بر تمرد و مخالفت امام با
حكومت طاغيه وقت است ، و لازمه مخالفت اين است كه آنها هم متعرض
امام میشدند ، و امام از گزند تعرض آنها به مكه رفت .
صفحه 190 :
در اينجا امام در ضمن جوابی كه بابن عباس داد فرمود :
" « يا ابن عباس فما تقول فی قوم اخرجوا ابن بنت رسول الله من وطنه
و داره و موضع قراره و مولده و حرم رسوله و مجاورش قبره و مسجده و موضع
مهاجرته و تركوه خائفا مرعوبا لا يستقر فی قرار و لا يأوی الی وطن يريدون
بذلك قتله و سفك دمه » " .
يعنی " ای ابن عباس تو چه میگوئی درباره مردمی كه فرزند دختر پيغمبر
خدا را از وطن خود و از حرم رسول خدا ( ص ) و مجاورت قبر و مسجد و محل
هجرت او بيرون كردند ، مردمی كه فرزند پيغمبر را بوحشت انداختهاند كه
نه قدرت دارد در محلی آرام گيرد و نه میتواند در وطن خود مأوی گزيند ،
اينان با اين وضع میخواهند مرا بكشند و خونم را بريزند " .
اين سخنان امام بخوبی دلالت میكند كه آنحضرت با وحشت از
مدينه خارج شده و برای مقاومت در مكه متحصن گشته است .
در اين كه پس از امتناع از بيعت ، به اصطلاح حرمت منقطع شده بود و
امام نمی توانست در مدينه بماند و مكه بالنسبة امن تر بود ترديدی نيست
.
صفحه 192 :
. . . و تشخيص داد كه راه نجات دادن اسلام و مسلمانان منحصر به تشكيل
حكومت است .
چرا منحصر ؟ [ قيام تا سر حد شهادت نيز اسلام و مسلمانان را نجات
میداد ] .
صفحه 196 :
بايد دانست كه پس از برخورد حسين بن علی ( ع ) با حر بن يزيد چون
ديگر پيروزی نظامی برای امام ممكن نبود وظيفه تشكيل حكومت خود بخود از
ميان برخاست زيرا هر تكليفی مشروط بقدرت است . و اين مطلب مورد اتفاق
علمای اسلام است . بدينجهت از اين پس اقدامات امام به صورت دفاع
خالص در میآيد آنهم در چهار چوب حفظ صلح و جلوگيری از جنگ .
كدام صلح ؟ به اقرار خود مؤلف ، آن طرف مهاجم بود . اينچنين صلحی جز
تسليم مفهومی ندارد .
صفحات 197 و 198 :
بديهی است اينكه حسين بن علی ( ع ) میفرمايد : اگر آماده پذيرفتن
من نيستيد برمیگردم ظاهرسازی يا شوخی نيست ، بلكه آنحضرت واقعا تصميم
داشته است اگر بگذارند مراجعت فرمايد ، زيرا اكنون عبيدالله بن زياد
حاكم يزيد بن معاويه بر عراق مسلط است و نيروهای وی برای جلب امام
آمدهاند ديگر امكان و قدرت تشكيل حكومت برای امام حسين ( ع ) نيست و
چون قدرت نيست ، تكليف نيست . از اينرو امام تصميم میگيرد مراجعت
نمايد تا نيروهای آنحضرت بحالت ذخيره باقی بمانند و بتوانند در فرصتهای
ديگری اقدامات لازم را بنفع اسلام بنمايد .
در ص 193 گفته شد كه امام به ابو هره ازدی و ديگران فرمود : اينها قصد
كشتن مرا دارند . پس به هر حال برای امام خطر بود . پس جمله امام به
منظور ديگری بوده است .
صفحه 198 :
اين روش بسيار عاقلانه ، روش كسی است كه در مقابل ديكتاتوری حكومت
بی تدبير حالت مقاومت و دفاع بخود گرفته و میخواهد تا آنجا كه ممكن
است از فتنه و خونريزی جلوگيری كند .
مثل اينكه فتنه از نظر مؤلف منحصر است به خونريزی ، خونريزی كه نشد
فتنهای نيست ، و حال آنكه قرآن میگويد : « و قاتلوهم حتی لا تكون فتنة.
صفحه 199 :
اين پيشنهاد خردمندانه كه از روح صلح جوئی فرزند پيغمبر ( ص ) حكايت
میكند بخوبی میفهماند كه آنحضرت كوشش میكرده است از تصادم جلوگيری
نمايد و فعاليتهای امام در اين مرحله جنبه دفاعی داشته و میخواسته
است اكنون كه پيروزی نظامی ممكن نيست نيروهای طرفدار اهل بيت عصمت
بحالت ذخيره باقی بمانند تا بتوانند در فرصتهای ديگری فعاليتهای جديدی
برای زنده كردن اسلام بنمايد .
باز هم صلح !
البته از نظر مؤلف فرصت مناسب منحصر است به تعادل يا برتری نيروی
جسمانی .
صفحه 201 :
و نيز روشن شد كه در مرحله سوم قيام كه ديگر امكان تشكيل حكومت نبود
بيشتر فكر امام اين بود كه با ترك مخاصمه و برقرار كردن يك نوع صلح
شرافتمندانه از برخورد نظامی و خون ريزی جلوگيری نمايد .
كدام صلح شرافتمندانه ؟ !
صفحات 201 و 202 :
امام يقين داشت كه اگر تسليم عبيدالله زياد شود آنحضرت را ذليلانه
خواهد كشت و دليل اين مطلب اينست كه روز عاشوراء وقتيكه قيس به اشعث
بامام گفت : تو تسليم حكم ابن زياد بشو و مطمئن باش كه آسيبی بتو
نخواهد رسيد ، آنحضرت در جواب قيس فرمود :
" « انت اخو اخيك ا تريد ان يطلبك بنوهاشم باكثر من دم مسلم بن
عقيل » " .
يعنی " تو برادر همان محمد بن اشعث هستی كه مسلم را امان داد ولی ابن
زياد او را كشت ، تو هم مثل برادرت میخواهی مرا فريب بدهی كه تسليم
شوم آنگاه مرا خلع سلاح كنيد و نزد ابن زياد ببريد تا مرا هم مثل مسلم
بكشد
تو میخواهی علاوه بر خون مسلم بن عقيل ، بنی هاشم خون مرا هم از تو مطالبه
كنند " .
پس اگر ذليلانه نمی كشت بلكه ذليلانه زنده نگه میداشت امام هم تسليم
میشد ؟
از اين جمله اين معنی استفاده نمی شود .
صفحه 205 :
امام سه پيشنهاد داد ( 1 ) كه اگر هر يك از آنها اجرا میشد بدون ترديد
حافظ صلح بود .
اين سه پيشنهاد چه بود ؟ ظاهرا يكی تسليم بلا شرط است كه مؤلف خجالت
میكشد اسم ببرد .
صفحه 208 :
اگر در مرحله سوم قيام امام قرار داد صلحی چنانكه دلخواه آن حضرت بود
امضا میشد چند نتيجه پر ارزش داشت :
1 - وجود مقدس امام آن ذخيره بزرگ الهی و رئيس خانواده رسالت با آن
وضع وحشتناك و دلخراش كشته نمیشد و چنين ضربت جبران ناپذيری باسلام
وارد نمیگشت و ملت مسلمان از چنين رهبر عظيمی محروم نمیماند .
در زمان حيات هم امام عملا محروم و ممنوع بودند .
صفحه 209 :
3 - اگر چه مرگ يزيد قبلا پيش بينی نمیشد ولی از آثار قهری
صلح اين بود كه : پس از سه سال كه يزيد مرد . پسرش معاويه بن يزيد از
خلافت كناره گيری كرد و وضع بنی اميه بقدری پريشان شد كه مروان حكم تصميم
گرفت با عبدالله زبير بيعت كند .
همه اينها از آثار شهادت بود نه قطع نظر از شهادت .
صفحات 211 و 212 :
در صورتيكه بايد گفت : اگر امام حسن مجتبی ( ع ) ده سال با معاويه در
حال صلح بود امام حسين ( ع ) بيست سال صلح را پذيرفت زيرا ده سال در
كنار برادر بزرگوارش بصلح گذشت و ده سال هم پس از وفات حضرت مجتبی (
ع ) تا معاويه زنده بود در حال صلح بسر برد .
نه امام حسن در حال صلح بود ، زيرا مولود صلح قبلا پايمال شده بود ، و
نه امام حسين ، عدم قيام غير از صلح است .
صفحه 212 :
اشتباه اين فرقه در اينست كه ماهيت قيام امام حسين ( ع ) را تشخيص
ندادهاند از اينرو دچار انحراف شدهاند . در حاليكه اينان اگر حوادث
تاريخی را با دقت بيشتری بررسی كرده بودند میفهميدند كه امام حسين ( ع )
پس از شكست نيروهای ملی و عراق برای استقرار صلح كوشش فراوان كرد و
هيچگاه مايل نبود با نداشتن نيروی كافی با يزيد بجنگد . پس روش سياسی
امام حسين ( ع ) با روش سياسی امام حسن ( ع ) در مقابل حكومت بنی اميه
يكسان بوده و هيچگونه فرقی ندارد . آری فرقی كه هست بين
حكومت معاويه و يزيد است كه حكومت معاويه خواهان صلح بود ولی عمال
حكومت يزيد صلح را نپذيرفتند ، و اين اختلاف را نبايد بحساب امام حسن و
امام حسين عليهماالسلام گذاشت .
امام حسين هيچ جا دم از صلح نزده است ، فرضا از مواجهه میخواست پرهيز
كند يا نجنگد ، غير از صلح است .
چگونه معاويه در حال صلح بود و حال آنكه روز اول ، مواد صلح را پايمال
كرد .
صفحه 213 :
حقيقت اينست كه در جامعه شيعه حق حضرت مجتبی عليه السلام آنچنانكه
شايسته مقام اوست اداء نمیشود .
ولی مؤلف كاری كرده كه حق امام حسين هم ادا نشود .
صفحه 215 :
و در درجه سوم يعنی پس از آنكه عمال حكومت يزيدی صلح را نپذيرفتند و
امام يقين كرد كه اگر تسليم شود ، او را مثل مسلم بن عقيل ذليلانه خواهند
كشت ، پس از تهاجم دشمن بحكم ضرورت بدفاع پرداخت .
چرا حاضر شد جوانان اهل بيت و اصحاب كشته شوند ؟